جعفری...
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب، محال است در حصار بیفتد
علی اکبر لطیفیان
در بستر مرگ افتاده ام.
لحظات سختی را می گذرانم.
بدنم می سوزد و عرقی سرد بر چهره ام نشسته...
لحظه ای انگار همه جا نورانی می شود.
کسانی را بالای سر خود می بینم که تا کنون به زیبایی آنان به عمر خود ندیده ام.
سلام می دهند و تحیت می فرستند بر من...
نمیدانم چه می شود که به یکباره تمامی درد و الم از تنم خارج می شود.
به راحتی جان می دهم و به عالم برزخ می روم.
چه شد؟
یادم می آید روزی را برای حسین گریستم و پاداش گریه ی من این بوده...
پیامبر و ائمه، وعده داده بودند که گریه بر حسین را بی پاسخ نمی گذارند و در لحظه ی احتضار و در وادی برزخ و در صحنه های هولناک قیامت در کنارم خواهند بود.
با این تحیت دلم چنان شاد گشته که گویی تا روز رستاخیز برجای می ماند.
.
.
.
روز قیامت از راه می رسد.
روزی که جهنم شعله ور می گردد.
بهشتیان که آسوده اند و تکلیفشان مشخص...
خداوند هر لحظه به خازن جهنم دستور هولناکی می دهد.
چه کسی می تواند دستمان را بگیرد؟
به دامان چه کسی چنگ بزنیم.
در ذهنم می آید که زائر یک روز بارانی در صحن اباعبدالله بوده ام.
قبل از بیان این زیارت، پیامبر را می بینم که به سویم می آید.
دستم را گرفته و با خود می برد.
تا قبل از دیدن پیامبر تمام بدنم رعشه داشت و اینک با خیالی آسوده نزد قادر متعال حاضر می شوم.
پیامبر می فرماید: این شخص زائر خون تو بوده و من سوگند یاد کرده ام که هر کس زائر حسین باشد او را از سختی های محشر نجات دهم.
دستور مهربانانه ی خدا مرا به وجد می آورد.
حکم بهشتی شدنم را می گیرم.
نگاهی به صحنه ی محشر می اندازم.
تعداد جهنمیان زیاد است.
بانویی گرانقدر به همراه پیامبر عزیزمان چنان دست افراد را می گیرند که گویی از ابتدا بهشتی بوده اند.
مانند دانه ی های از هم پاشیده شده ی یک تسبیح، زائران و گریه کنندگان بر ارباب بی کفن را پیدا کرده و در یک ریسه جمع می کنند.
این بانو چرا قدش کمانی است؟!
شادمان با حکم بهشتی شدنم به سوی درب بهشت می روم.
روی دری نوشته باب الحسین...
میخواهم وارد شوم که در گوشه ای از صحنه ی محشر می بینم عده ی زیادی دور اربابم را گرفته اند و با او به صحبت نشسته اند.
من هم می روم تا روی ماه اربابم را ببینم.
آنقدر محو تماشای حسین و سخنان گهربارش شده ایم که حوریان بهشتی را نیز نمی بینیم و دلمان نمی خواهد وارد بهشت شویم.
بهشت ما دیدن روی حسین است.
کجا برویم که از کنار حسین نشستن بهتر باشد؟
ای فدایی حسین!
روزی خواهیم مرد.
دستمان از این دنیا کوتاه می شود.
ما می مانیم و کوله باری از گناهان ریز و درشت...
بیا از هم اکنون ذخیره ی لحظات احتضار و سختی های برزخ و صحنه ی محشر را در توشه ی آخرتمان، پر کنیم.
فرصت را غنیمت بشماریم.
اندکی دیگر مانده به محرم برسیم.
شاید عمرمان کوتاه تر از رسیدن به محرم باشد.
مگر نه اینکه می گوییم:
کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا؟!
پس همین امروز عاشوراست.
توشه ات را برگیر...
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/
« ألَم۫ یَأنِ لِلذَّینَ آمَنُوا أن۫ تَخ۫شَعَ قُلُوبُهُم۫ لِذِک۫رِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِن۫ ال۫حَقّ»
آیا کسانی که ایمان آورده اند، هنگام ان نرسیده که دل هایشان از یاد خدا و آنچه از حق فرود آمده، نرم و ترسان شود؟
سوره ی حدید آیه 16
اکنون که روزگاری را به شناخت حسین پرداختیم، آیا هنگام آن نرسیده که دل هایمان را از یاد حسین خاشع کنیم و بر ان حضرت بگرییم؟
محرم آغاز گشته...
سی جرعه از عشق ارباب را تا کنون نوشیده ایم.
اکنون که وارد محرم ارباب می شویم از گریه بر او می گوییم.
در این مدت بارها گفته ایم عشق حسین یعنی عشق به خداوند...
دوستی حسین یعنی مهرورزی به پروردگار...
دست بر دامان حسین آویختن یعنی به خدا تمسک جستن...
چه روزهایی را بهتر از این ایام خواهی یافت؟
به کشتی حسین وارد شو تا در پناه خدا قرار گیری.
برای حسین گریه کن چرا که چشمی که برای حسین گریان شود در قیامت گریان نخواهد شد.
ای کسی که به عشق حسین ایمان آورده ای، اینک هنگامه ی خشوع دل در برابر غم ارباب است.
منشا این خشوع چیست؟
گریه کردن گاهی با دلیل است و گاهی مبهم...
می توان دلیل گریه ی انسان پیوند عمیق خانوادگی باشد.
در قرآن بارها و بارها خوانده ایم:
و بالوالدین احسانا...
مگر نه اینکه پیامبر پدر این امت است؟
و مگر نه اینکه ائمه همگی پدران این امت هستند؟
حسین نیز پدر ماست.
چگونه بر حسین می توان احسان کرد؟
چگونه می توان به اربابی که در کربلا سرش به روی نی رفت، احسان کنیم؟
من برایت می گویم.
با اشک...
ارباب ما فرمود: انا قتیل العبرات...
تا می توانی با اشک چشمانت بر حسین احسان کن.
حمزه عموی پیامبر بود. تمامی مراسم کفن و دفن و تشییع برایش انجام شد. بر پیامبر گران آمد که حمزه گریه کنی ندارد. دستور داد زنان انصار بر حمزه گریه و ناله سر دهند.
لیکن بمیرم برای آقایی که نه کفن داشت و نه غسل...
نه تشییع داشت و نه...
آری...
ارباب ما بی سر هم بود.
ارباب ما گریه کن داشت.
خواهرش زینب و دخترش سکینه و همسرش رباب و ...
لیکن این گریه کنان را چنان با کعب نی می نواختند که صدایشان بریده بریده می شد.
به تمام معنا گریه کردن را بر ان ها قدغن نمودند.
قدرت تکلم رقیه خاتون را با سیلی سهمگین خود گرفتند.
گاهی دلیل گریه ی انسان پیوند ذاتی است.
به هنگام شهادت ارباب، حوریان بهشتی، در مکانی که محل سرور است، گریستند.
چگونه ممکن می شود که حسین در زیر سم اسبان جان دهد و سر مبارکش بر روی نی نصب گردد و خون پاکش بر روی ریگ های داغ صحرا روان گردد و حوریان آفریده شده از نور حسین چشمانشان گریان نگردد؟
و حال آنکه ما شیعیان از باقیمانده ی گل ائمه آفریده شده ایم.
پس با حسین پیوند ذاتی داریم.
برای همین است که تا بوی محرم به مشام می رسد، رخت عزا بر تن می کنیم و بر سر و سینه می زنیم و عاشقانه برای ارباب بی کفن خود می گرییم.
اگر مصیبت دیده ای حقی به گردن دیگران داشته باشد، می تواند دلیلی برای گریه کردن باشد.
حسین چه حقی دارد؟
مگر نه اینکه شیعه بودنمان را مدیون او هستیم؟
مگر نه اینکه حسین، خود و خاندانش را برای شیعه شدن ما فدا نمود؟
چه حقی بالاتر از اینکه از دین هفتاد و سه فرقه شده ی اسلام، ارباب، ما را مفتخر به ان مذهبی نمود که بر حق است؟
همان فرقه ی ناجیه که داخل در بهشت می شوند.
و حسین این مهم را با کشته شدن خود و یارانش و اسارت خانواده اش برای ما رقم زد.
پس ما باید بر چنین کسی اشک بریزیم.
چگونه او خودش را فدای نجات ما کند و ما از ریختن اشکی که حسین عاشقش است، دریغ کنیم؟
چگونه ارباب طفل شش ماهه را به دست تیر سه شعبه ی حرمله بسپارد و ما آرام باشیم؟
چگونه علی اکبرش را پاره پاره نمایند و ما سکوت کنیم؟
چگونه سر عباسش را عمود آهن متلاشی کند و ما ضجه نزنیم؟
چگونه دردانه اش را چون مادرش، کمر خم کنند و ما ناله سر ندهیم؟
ای فدایی حسین!
گریه هایت، عقده هایت، ناله ها و مویه هایت را جمع کرده ای؟
آماده ای برای عزاداری؟
باید بر حسین احسان کنی.
او را چه نیاز است به احسان من و تو...
اشک های ما شاید برای بزرگداشت حسین باشد، لیکن بر خودمان احسان می شود...
پیراهن مشکی ات را به تن کن...
اگر حسین گفتی و گریستی یعنی عاشقی...
عاشق ارباب که باشی، روضه خوان و مرثیه سرا نمیخواهی.
زیر باران رحمت راه می روی.
لباس مشکی ات را نظاره می کنی.
و آن مرواریدهای غلطان بر روی گونه هایت روان می شود.
با حسین بی کفن، با حسین بی سر، با حسین استخوان شکسته ی لب تشنه، با حسینی که قلبش تیر خورده، با حسینی که انگشتر که هیچ، انگشت هم ندارد و با حسینی که پیراهن کهنه اش را به غارت برده اند، عاشقی کن.
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/
چه زود این روزها سپری می شود.
و چه فرصت ها کم است برای گریستن...
دلیل گریه هایمان زیاد است.
یکی از دلایل گریه این است که شخصی که مصیبت دیده، بزرگ و والا مقام باشد.
پروردگار عالم و پیامبرش حکم نموده اند با شخص بزرگ، بزرگوارانه رفتار نماییم.
پیامبر جامه ی خود را برای عدی بن حاتم، بزرگ کفار پهن نمود و جانشین بلافصل ایشان، امیرالمومنین(ع) از برداشتن زره عمرو بن عبدود خودداری ورزید و عریانش نساخت.
در اسلام حتی از فروش دختران پادشاهان در بازارها، نهی شده...
اینک به سوی حسین نظاره کنید.
آیا نباید بر حسین گریست به هنگامی که ناجوانمردانه حرمتش را شکستند و جامه اش را ربودند؟
آیا نباید بر حسین گریست به هنگامی که یادمان می آید خواهران و زنان و دخترانش را در معرض فروش گذاشتند و به اسارت بردند، آن هم در مملکت اسلامی؟!
اگر فردی که بسیار نیکو صفت باشد از دنیا برود، هر کسی که آشنایی هرچند مختصری با او داشته باشد، بر او گریان می شود.
حال تو که حسین را بیشتر از مختصر شناخته ای ببین که صفات اربابت چگونه با مصیبت هایش تطابق دارد و آنگاه برای عشق و جنونت، اباعبدالله، اشک بریز.
یکی از صفات برجسته ی حسین، ذکر گفتن ایشان از روز ازل تا به هنگام حمل توسط بانوی دو عالم و در هنگام ولادت و کودکی و جوانی و پیری است.
و حتی ذکر و قرآن خوانی ارباب در بالای نیزه از صفات بی نظیر ایشان است.
شما به من بگوئید: آیا چگونه می شود همچون یزید و ابن زیاد بر لب و دندان حسین خیزران می کوبند؟
صفت دیگری که ارباب داشت این بود که حاضر به شکستن دلی نبود.
مصداقش همان داستان وضوی مرد بادیه نشین است.
چقدر بر حسین گران بود که او را خطاب قرار دادند که نماز از تو قبول نمی شود.
ای نادان! به خیال خام خود نماز حسین، خون خدا قبول نیست و نماز چون تو زنازاده ای مقبول است؟
اف بر تو!
بخشندگی صفتی برجسته است که حسین در حد اعلای آن را داشته...
بذل می کرد قبل از آنکه از او بخواهند.
اما در صحرای کربلا او خواست.
او التماس کرد.
برای خودش نه...
برای نکشتن نه...
برای اسارت نبردن خاندانش نه...
برای سیلی نزدن به سه ساله اش نه...
برای زنجیر بر گردن زین العابدینش انداختن نه...
برای زینب و سکینه و هر کس دیگری نه...
او برای اصغرش التماس کرد.
برای نوزاد شش ماهه ای که تشنه بود و در حال مرگ...
فرمود او خواهد مُرد لیکن جرعه آبی بدهید تا تشنه کام جان نسپارد.
آب که ندادند هیچ، تیر سه شعبه زدند.
روایت شده سر علی اصغر به روی زمین پرت شد.
ساده اش را که خودمان تجسم کنیم و نرمترش کنیم تا دلمان کمی آرام بگیرد، این می شود که سر بر پوست آویزان شد.
صفت دیگر حسین ما، حیا و خجالت ایشان است.
او از کمی بخشش به مستمندی خجالت می کشید.
پس چگونه بود حال ارباب به هنگامی که دختر کوچکش از او طلب آب کرد؟
و چگونه بود حال حسین به هنگامی که نتوانست خود را به بالین قاسم که او را فرامی خواند، برساند؟
چه بسیار صفاتی که ارباب ما داشت و چه بسیار مصیبت هایی که تطابق دارند با این صفات...
آیا نباید بر چنین انسان نیکو صفتی گریست؟
گاهی می شود که کسی اشک می ریزد.
ناخودآگاه اشک تو نیز روان می گردد.
با گریه ی او تو هم گریه ات می گیرد.
این روزها، روزهای همین گریه هاست.
کنار کسی نشسته ای که از شنیدن غم ارباب صورتش غرق در اشک است.
شاید روضه به دلت ننشسته باشد ولی گریه ی او تو را به گریه می اندازد.
حال به من بگو که آیا نمی خواهی هم نوا با پیامبر، بر حسین گریه کنی؟
آیا از یک میخ هم کمتری؟
تعجب نکن!
میخ کشتی نوح بر حسین خون گریست.
دل تو مگر از سنگ است که چشمانت خیس نگردد؟
مگر نه اینکه در روز عاشورا هر سنگی را که بلند می کردی از زیرش خون تازه روان بود.
از پیامبر پیروی نمی کنی از میخ و سنگ پیروی کن و برای ارباب لااقل دو قطره اشک بریز.
رقت قلب و دلسوزی دلیل دیگری برای گریستن است.
آیا اگر بشنوید که انسانی را سر بریده اند و زنان و کودکانش را به اسارت برده اند، دلتان به درد نمی آید؟
حتی اگر بشنوید که با انسان گنهکاری چنین کرده اند اندوهگین خواهید شد.
حال حسین خود می فرماید: آیا من کسی از شما را کشته ام، و یا مالی از شما به ناحق گرفته ام و یا دین و آیینی را دگرگون ساخته ام؟
ای یعنی نهایت بی گناهی...
و من می خواهم اینجا برایت بگویم که دلت برای ارباب به درد بیاید.
تنها سر بریدن نبود.
تنها به اسارت گرفتن نبود.
ما چه اندک می دانیم از عاشورای سال شصت و یک...
حسین را به هر شکل ممکن که بود کشتند.
سالها با خود فکر می کردم به هنگام حمله به خیمه ها و آتش زدن چادرها و ترساندن اهل حرم با دواندن اسب ها در محل خیمه ها، آیا می شود که کودکی و یا حتی زنی، از ترس جان نسپرده باشد؟
چندی پیش فهمیدم کودکی در بین خیمه ها از ترس، جان سپرده...
ملعونی با اسب او را ترسانده بود.
فهمیدم دو کودک در زیر سم اسبان جان سپردند.
فهمیدم به خیمه ها که آتش زدند زن ها و کودکان سوخته اند.
نمی دانم کسی از این سوختگی ها جان داده یا نه...
خودم که می گویم امکانش هست چرا که روایت است هشتاد و چهار زن و کودک در خیام بوده و زینب آن ها را از خیمه خارج ساخته...
کمی که فکر کردم دیدم چگونه می شود خیمه ها آتش بگیرد و زینب در ثانیه ای همه ی این تعداد را خارج سازد بدون آسیب رسیدن به کسی...؟
بعد هم که فهمیدم هر کسی هم که نسوخته باشد عقیله ی بنی هاشم و امام زین العابدین به طور حتم سوخته اند.
دلیلش واضح است.
امام عزیز ما بیمار در خیمه افتاده است و نای برخاستن ندارد.
خیمه ها را آتش زده اند و زنان در بیابان ها سرگردان و هراسان هستند.
زینب مصیبت دیده امامش را تنها نمی گذارد.
به خیمه ی آتش گرفته ی سجاد داخل می شود و بیرون می آید.
او را به روی زمین می کشد.
بیرون می آید.
انگار منتظر کمک است.
داخل می شود.
شعله های آتش مگر می شود که به رخساره ی زینب آسیب نرسانده باشد؟
مگر می شود بدن بیمار امام نسوخته باشد؟
زینب هم مانند مادرش سوخت.
ای فدایی حسین!
تن ما بیمه ی اشک هایمان بر حسین شده...
آتش جهنم بر آن اثر ندارد.
اما بیایید برای سوختن زینب و سجاد در میان شعله های خیمه، در عزاداری حسین بسوزیم.
بیایید از نای دل چنان اشک بریزیم که سوختگی دلمان را همه بفهمند.
بیایید با دل سوخته، اشکی را روان سازیم نه برای رهایی از آتش جهنم و نه برای اینکه از این دل سوختگی نفعی به خودمان برسد بلکه برای حسین و مصیبت حسین که واقعا دل را به آتش می کشد.
بیایید در دلمان خیمه ای برپا کنیم.
از همان خیمه های عصر عاشورا...
از همان خیمه های آتش گرفته...
از همان خیمه هایی که صدای العطش از آن بر می خواست.
با دلی که در آن خیمه ی سوخته ای هست بگو العطش...
العطش حسین...
عطش ما جرعه آب نیست.
عطش ما عشق توست.
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/
از اشک و بکاء بر ارباب می گوییم.
از گریه های آگاهانه گفتیم و اینک رسیده ایم به اشک هایی که بی اراده جاری می شود.
می خواهم تو را به حیرت وادارم.
می خواهم بعد از این همیشه و هر جا و برای هر کس و هر چیز که اشک ریختی، حسین را احساس کنی.
تمامی اشک هایی که به هر دلیلی می ریزی و هر غم و اندوهی که بر دلت می نشیند، بازگشتگاهش حسین است.
پس تو بی آنکه بدانی برای حسین می گریی.
تو اگر محب حسین باشی، حتی اگر او را نشناخته باشی، نامش زیبایش را که بشنوی بی اختیار گریه می کنی.
نام حسین با غم و اندوه همراه شده...
مگر نه اینکه از ابتدای خلقت تا کنون، بر هر کسی و هر چیزی که نام پنج تن را بردند وقتی به اسم ارباب بی کفن رسید، دچار حزن و اندوه گشت؟
حتی اگر ندانی که این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...
حتی اگر با اربابت احساس نزدیکی نداشته باشی...
حتی اگر به صدای ناله ی دیگری، اشک در چشمانت ننشیند...
حتی اگر از ارباب حقی به گردنت نباشد...
و حتی اگر صفات نیک حسین را ندانی، آیا با شنیدن نامش اندوهگین نخواهی شد؟
حســـــــــــــــــــــــــــــــــین
دلم می گوید:
حسین جزئی از اسم اعظم است.
مرا برای چنین سخنی مواخذه نکنید.
نام حسین با دل ما چنان بازی کرده و ان چنان کلید مشکل ها گشته که من نمی توانم چیزی جز این را متصور شوم که حسین جزئی از اسم اعظم است.
یزیدیان کشتند و غارت کردند و به اسارت بردند.
همه اشان کینه ی آل علی را در سینه داشتند.
می کشتند و شعر می خواندند که این روز به جای روز بدر...
اما نام حسین چیست که حتی چنین کینه توزانی را به گریه وامی دارد.
یزید می گرید.
شمر و عمر بن سعد و ...
همه می گریند با اینکه کینه ی حسین در دل دارند.
شاید بخواهی بدانی سر منشا چنین گریه ای چیست؟
شاید پیش خود بگویی مگر می شود او را بکشند و بر او بگریند.
آری می شود و من چنین شدنی را برایت متصور می شوم.
تصور کن با شخصی خصومتی داری و او را دشمن می داری.
برای این دشمنت حوادث تلخی رخ داده که دل هر انسانی را به درد می آورد.
آیا تو بر مصیبت های وارده بر او اندهگین نخواهی شد؟
حال که اعظم مصیبت ها مصیبت حسین است، پر بیراه هم نیست که یزیدیان با دل پر کینه، برای کسی اشک بریزند که او را کشته اند و بر او مصیبت های بسیاری وارد کرده اند.
هم اینک از تو می خواهم تا با خواندن مصیبت ها یی که در پی می آید به هیچ عنوان اشک نریزی!
ببین می توانی.
اگر نتوانستی همین جا عهد ببند تا می توانی بر حسین اشک بریزی چرا که او تنها کسی است که مستحق این دانه های الماس است و بس...
مصیبت های ارباب شمارش ندارند.
من هم نمی خواهم برایت از مصیبت مشک و عباس بگویم.
نمی خواهم از علی اکبر و قاسم بگویم.
نمیخواهم از گوش و گوشواره و انگشت و انگشتر بگویم.
از صورت کبود هیچ نمی گویم.
من از کسی برایت می گویم که دم مظلوم حسین است.
از کسی که او را نهر کردند.
من الاذن الی الاذن...
از طفل رضیع صغیر ارباب...
علی اصغر، سند مظلومیت ارباب است.
اگر بپذیریم که تمامی مصیبت های وارده بر حسین حقش بود، هیچ گاه نمی توان پذیرفت که طفل 6 ماه ای را که نه زبان سخن گفتن دارد و نه قدرتی برای جنگیدن را با سه شعبه ی مسموم سر ببرند.
نمی شود پذیرفت که از آب دادن به طفلی که مرگش حتمی است، دریغ شود.
حداقل نمی توان قبول کرد که او را با سه شعبه بزنند.
تمامی مصیبت های ممکن بر ارباب وارد گشت.
با تمامی این دردها و غم ها به میدان نبرد آمده...
صورتش چون خورشید تابان می درخشد.
هزار و پانصد زخم بر پیکرش نشسته...
سرش عمود خورده و دلش از زخم سه شعبه، تکه تکه شده...
غم و اندوه اهل خیام امانش را بریده...
دیگر بعد از عمو عباس، صدای العطش از خیمه ها نمی آید.
اما حسین تشنه است.
چشمانش همه جا را چون دود می بیند.
لبانش چون دو چوب خشک است که چاک چاک گشته و خون در بین چاک ها مانده است چرا که سه روز آب نخورده و آنقدر زخم برداشته که دیگر از بین این چاک ها خونی بیرون نمی زند.
در چنین حالتی است که دشمن با شمشیر به سراغ حنجرش می رود.
می کوبد.
آری...
او سر ارباب را با کوبیدن شمشیر از قفا جدا می کند.
حال از تو می پرسم.
آیا توانستی با خواندن این مصیبت ها، اشک نریزی؟
نتوانستی.
من تو را می بینم که حتی صدای ناله ات و هق هق گریه ات بلند است.
پیشگو و جادوگر نیستم و می دانم که دلت می خواهد بدانی از کجا چنین با اطمینان خاطر می گویم تو گریه کرده ای.
باشد؛ برایت می گویم.
آیا مگر می شود چون عمر بن سعدی که حسین را کشته و کینه ای شدید از او دارد که دستور می دهد بر بدنش اسبان تازه نعل زده شده بتازند، بر حسین گریه کند و تو...
تو که معشوقت حسین است...
تو که چشمانت در اثر گریه های این روزها نورش کم شده...
تو که چهره ات جای لطمه های عزاداری است و سینه ات مهر نوکری خورده...
تو که حسین را شناخته ای...
و تو که در دلت جز حسین نیست...
مگر می شود شمر لعین سر اربابت را ببرد در حالیکه می گرید ولی تو با تمام این تفاسیر، گریه نکنی.
به خدای حسین قسم که نمی شود.
ای فدایی حسین!
روزهای اشک است.
روز های غم و اندوه حسین و خاندانش...
تو با شنیدن نان حسین باید بگریی.
با دلیل و بی دلیل باید اشک بریزی.
گریستن بر حسین اصلا دلیل نمی خواهد... دل می خواهد.
آن هم دلی که مست حسین است.
اگر بر قلب ما دست نمی گذاشتند باید با شنیدن این بلایا، آن هم بر کسی که تمام زندگی ماست، جان از بدنمان مفارقت می کرد.
وگرنه اشک که چیزی نیست...
خون گریستن هم کم است.
مصیبت حسین اعظم مصیبت هاست و هر اشکی به هر دلیلی به غم حسین بر می گردد.
پس از این لحظه به هر دلیلی اشکت روان گشت بدان که منشا آن، مصیبت حسین است.
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/
تا کنون از منشاهای درونی اشک بر ارباب گفتیم؛ لیکن گریستن بر ارباب منشاهای بیرونی هم دارد.
باید برای این منشاهای بیرونی چشم سر و چشم دلت با هم یک صدا شوند.
دیدن شبح و سایه ی حسین در عالم اشباح و فراتر از آن در عالم قدس باعث گریه می شود.
حضرت آدم تا که در عالم ذر، شبح حسین را دید و خداوند روضه ی او را به صورت مثالی نشانش دادف به پهنای صورت اشک ریخت.
ابراهیم خلیل الله، در هنگام نگریستن به ملکوت آسمان ها و زمین، چشمم به شبح های پنج گانه ای افتاد.
به خامس آن ها که نگاه کرد، اشک ریخت.
شنیدن نام حسین دلیل بیرونی دیگریست که باعث اشک می شود.
ارباب ما فرمود: با شنیدن نام من، زن و مرد مومن بر من می گریند و من موجب اشک هر مومن و مومنه ای هستم.
به زبان آوردن نام حسین هم دلیل گریستن بر اوست.
این روزها چقدر با شنیدن نان حسین اشک می ریزی؟
چقدر با حسین حسین گفتن، دلت غمگین می شود؟
نگاه کردن بر حسین اشک آور است.
همچنان که پیامبر و امیرالمومنین با دیدن حسین به پهنای صورت اشک می ریختند؛ گویی مصیبت های حسین را که در صحرای کربلا بر او وارد می شود را با چشم می دیدند.
دلیل بیرونی دیگری که باعث اشک بر حسین می شود...
دلم نمی آید بگویم نکند کسی باشد که کربلا نرفته باشد و بخواند.
بخواند که با نگاه به ضریح زیبای ارباب، ناخودآگاه اشک ها چون سیلاب روان می گردد.
چقدر دلم تنگ حرم شده است.
این روزها چراغ سرخ رنگی به نشانه ی عزا داخل ضریح روشن است که با دیدنش می خواهی به فریاد واحسیناه سر بدهی و بر سر و سینه بزنی.
چه کسی می تواند پایین پای ارباب، درست همان قسمت شش گوشه را بنگرد و اشک نریزد؟
هر که هم که ندیده است، آنقدر وصفش را شنیده که ندیده هم اشک می ریزد.
نمی دانم برای کدام گروه دل بسوزانم.
برای آنان که رفته اند و دیده اند و هر لحظه چون شمع در عشق پروانه ی هستی بخش خویش می سوزند، یا آنان که هنوز به انتظار نشسته اند تا ارباب گوشه چشمی کند و کربلایی شوند و آن ها هم به خیل سوختگان عشق بپیوندند؟
بوسیدن و در آغوش گرفتن حسین، یکی از دلایل بیرونی اشک بر اوست.
پیامبر حسین را بوسه باران می کرد.
او را در اغئش می کشید و انگار که دیگر او را نخواهد دید، از چشمان مبارک خود قطرات اشک را فرو می ریخت.
حسین با زبان کودکانه ی خود می پرسید: این بوسه ها و اشک ها برای چیست؟
حسین همان روزها فهمید دلیلش چیست و در عاشورای سال 61 به چشم خود دید که جایگاه بوسه های پیامبر چگونه اماج تیر و نیزه و شمشیر می شود.
ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ پیشانی اش را بوسه می زد و در عاشورا دید چگونه با تیر دستش را به سر می دوزند و سنگ بر پیشانی اش می زنند.
ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ قلب او را می بوسد و در عاشورا دید که سه شعبه ی حرمله قلبش را تکه تکه می کند.
ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ بر لب و دندانش بوسه می زند و در عاشورا دید که لبهایش از عطش خشکید و در مجلس یزید و ابن زیاد با خیزران دندانهایش را خرد کردند.
ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدر بزرگ مکرر زیر گلویش را می بوسد و اشک می ریزد و در عاشورا...
نه!
این بار زیر گلوی حسین را رها کردند.
به قفایش حمله بردند و ...
12 ضربه...
خنجر نمی برید.
انگار خداوند هم دلش نمی خواهد کار حسین تمام شود.
عزرائیل را که برای قبض روح فرستاد، احساس عجز کرد و برگشت.
دلم می دانی چه می گوید؟
خداوند هم برای قبض روح حسین طاقت نداشت.
اما ضربه ی دوازدهم...
بر اثر ضربات قبلی خنجر کند شده...
اینک موقع بریدن سر، خنجر آزاردهنده می برد.
سر را ناصاف می برد.
شبیه کنگره...
یا حسین!
بعدها وقتی خواستند سر را به نزد یزید بفرستند، ابن زیاد دستور داد آن را مرتب نمایند.
مقراض آوردند.
واحسیناه!
اهل معنا گرفتند آن چه را که می خواستم بگویم.
سر را بریدند و رفتند.
بدن را تا توانستند زخم زدند.
دلم می گوید در عالم بالا، لب های پیامبر رحمت با هر اثر ضربه ی شمشیر که بر حسین می خورد، زخم می شد؛ گویی که این ضربات بر لبان حضرت ختمی مرتبت می نشیند.
شب بود و زینب آمد و باز هم لحظات عاشقی...
هر چه بر بدن حسینش نگریست جایی را ندید تا ببوسد.
یادش آمد که مادر وصیت کرده در کربلا زیر گلوی حسین را ببوسد و او اکنون می خواست به بهترین وجه ممکن چنین کند.
لب های خود را به روی رگ های بریده گذاشت.
الله اکبر...
موهای خود را به خون گلوی حسین آغشته نمود.
با تمام ناتوانی خود بدن را کمی بالا آورد و فرمود:
اللهم تقبل هذا القربان.
ای فدایی حسین!
در این روزها بسیار دیده می شود که مردم نذورات خود را بین هیئات و دسته جات تقسیم می کنند.
یکی از این نذورات قربانی کردن گاو و گوسفند و شتر است.
قبل از نوشتن این مطلب، در خیابانی قرار بود گاوی سر بریده شود.
ایستادم.
دست و پای حیوان را بسته بودند.
قصاب با چاقویی تیز سر او را برید.
از داغی خون حیوان و سردی هوا، بخاری از گلویش بیرون می آمد.
متعجب بودم که چرا حیوان دست و پا نمی زند.
دیدم چندین نفر دورش را احاطه کرده اند.
بعد از کمی طناب ها را بریدند و حیوان چنان و دست و پایی می زد که هر کس در اطرافش بود ضربه اش به او اصابت می کرد.
بعدش را هم ندیدم که پوستش را می کنند و دست و پایش را جدا می کنند و ...
لحظه ی بریدن سر حیوان در ذهنم لحظه ی بریدن سر ارباب مجسم شد.
با خنجری که کند شده...
آن هم از قفا...
دردی که حیوان می کشید و صدا می زد لحظه ای را برایم مجسم کرد که ارباب ما هم چقدر درد می کشید ولی آرام بود و زیر لب از خدا درخواست می کرد از او راضی باشد.
دست و پای بسته ی حیوان که موجب عدم تحرک او می شد دلم را خیلی ریش کرد.
در ذهنم ارباب را تجسم کردم.
چنان بر سینه اش نشسته بود که نفس بالا نمی آمد و دست و پای ارباب تکان نمی خورد.
وقتی هم که دست و پای حیوان را گشودند و ناگهان شروع کرد به جان دادن به یاد لحظه ای افتادم که آن ملعون سر را برید و بلند شد.
همه اش جلوی چشمم مجسم می کنم که ارباب چگونه دست و پا زد؟
آخر بعد از بریدن سر، به دلیل فواره زدن خون از رگ های گردن به ناگاه گردن بالا می آید و محکم به زمین می خورد.
یا الله!
با حسین ما چه کردند؟
او را به مراتب شدیدتر از سر بریدن یک حیوان، سر بریدند.
و او را به مراتب شدیدتر از جدا کردن دست و پای حیوان، مثله کردند.
انگشتر را با انگشت بردند.
آیا به راستی نباید بر چنین مصیبت هایی اشک ریخت؟
عاشورا نزدیک است...
برگرفته از سایتhttp://beynolharamein43.blogfa.com/